خیره به بوم خالی روی سهپایهی نقاشی، نمیتوانستم متوجه شوم چگونه این هیچ چیز قرار است به یک جور تقلید دم دستی از نقاشی باب راس تبدیل شود که داشتیم از آن به عنوان الگو استفاده میکردیم. نقاشی یک اثر ماندگار از باب راس بود؛ یک منظرهی برفی مملو از رنگ، جهانی از درختان که سوسو میزنند و بوتههای سرزنده روی سطح صاف و لیز یک تالاب یخی. زلزدن به این منظره، حسی را برمیانگیزد که انگار در یک هوای سرد و خشک کنار شعلهی آتش نشستهاید. امکان ندارد که بتوانم چیزی همانند آن خلق کنم.
من در اتاقی در کنار یک مغازهی سازندهی جعبههای بزرگ در حومهی شمال دالاس بودم و در شرف شروعکردن کلاسی که جان فاولر مدرس آن بود. مدرسی که تاییدیهی موسسهی رسمی باب راس را داشت که به این معنی است که او به مدت سه هفته در فلوریدا تکنیک نقاشی خیس در خیس را که او در تلویزیون از آن استفاده میکرد، یاد گرفته است.
مردی قد بلند و عینکی در دههی ششم زندگی خودش با تهریش و صدایی بم و آهنگی آرامشبخش که یادآور خود راس است. جان توضیح میدهد که وجوه مشترک اندکی با نقاش مو پوفی و فر دارد. برای مثال آنها سالهای بسیاری را در نیروی هوایی سپری کردهاند، هر دو با درجهی سرگروهبان بازنشست شدهاند. من همچنین متوجه شدم که او از زبان مخصوص باب راس هم استفاده میکند و همراه با چیزهایی که تدریس میکند، از عباراتی نظیر «ما اشتباه نمیکنیم. ما فقط با تصادفات خوشحالکننده روبهرو میشویم». استفاده میکند.
جان باب راس را برای سالها در برنامهی «لذت نقاشی» تماشا کرده است، هم در زمان پخش اصلی این برنامه در سالهای ۱۹۸۰ و دههی ۹۰ و بعدا هم از طریق استریمینگ. چند سال قبل جان تصمیم گرفت که مقداری رنگ و یک بوم تهیه کند و تلاش کند تا با مجری برنامه نقاشی کند. او آن قدر از این کار خوشش آمد که چندین درس با او برداشت. دیگر او به قدری سر ذوق آمده بود که حدود ۴۰۰ دلار پرداخت کرد آن هم نه برای تجهیزات و یا کرایهی خانه بلکه برای ثبت نام در کلاسهای مدرس رسمی و تاییدشدهی باب راس و این دوره توسط مدرسان موسسهی باب راس آموزش داده میشد. وقتی ما همدیگر را ملاقات کردیم، جان یک تیشرت سیاه رنگ با چهرهی نقاش معروف بر روی آن را به تن داشت.
اگر شما خیلی با این اسم آشنا نیستید، باید بدانید که شاید باب راس مشهورترین نقاش آمریکایی است. با مدل موی متمایز، صدای آرام و عبارات توصیفی مختص او مثل درختان کوچک خوشحال، از او یک چهرهی ماندگار هنری میسازد. حتی با گذشت ۲۸ سال از مرگش، او همچنان محبوب است آن هم نه فقط برای کسانی که او را با عشق و علاقه به یاد دارند بلکه حتی برای بچههایی که وقتی برنامهی او داشت پخش میشد، هنوز به دنیا نیامده بودند.
موسسهی باب راس هنوز هم دارد به توسعهی برنامههای خود ادامه میدهد. این شرکت صدها اثر پرطرفدار اما کمیاب از باب راس را در تملک خود دارد. (تقریبا غیرممکن است که یک نقاشی از او را برای فروش پیدا کنی). کانال رسمی یوتیوب باب راس که این موسسه آن را اداره میکند، بیش از ۵/۵ میلیون عضو دارد و بیشتر از ۵۸۹ میلیون بازدید. عکس چهرهی او بر روی تعداد بسیار زیادی از اقلام و اشیا وجود دارد. رنگها و قلمموها، تسترها، جوراب، تقویم، عروسکها، لوازم زینتی و حتی گیاه چیتا که به شکل موی معروف او رشد میکند. بازیها و آب نباتهای بچگانه و کتابهای کودک. به هنگام هالووین، هزاران آمریکایی کلاهگیس فر به سر میزنند و پالتهای رنگ را با خود حمل میکنند و در نقش باب راس به مهمانیها میروند. وقتی پاندمی کرونا شیوع پیدا کرد و همهی مردم دنیا به داخل خانههاشان رفتند، دهها میلیون نفر به تماشای مکرر قسمتهای مختلف برنامهی «لذت نقاشی» نشستند.
باب راس نهایت یک وجود آرامشبخش است. میخواستم این جاذبهی جادویی را درک کنم. میخواستم بدانم چه چیزی دربارهی این مرد و برنامهاش وجود دارد که برای بسیاری از افراد در زمانها و مکانهای مختلف جذاب است.
و اینگونه بود که سر از فروشگاه لوازم هنری در آوردم و قرار بود که برای اولین بار در عمرم یک تصویر را نقاشی کنم که فکر کنم آخرین بار در مدرسهی ابتدایی این کار را انجام داده بودم. درست مثل جان، من هم باب راس را برای سالها تماشا کردهام. بر خلاف جان، من هیچ وقت نقاشیکردن به همراه او را امتحان نکردهام. من همیشه راضی و قانع به تماشا و گوشدادن بودم، چون نقاش با حرکات خیلی سریع یک منظرهی آرام از طبیعت را نقاشی میکرد و به نظرم این کار برایم غیر ممکن بود اما شاید با استفاده از تکنیک او میتوانستم چیز دیگری را یاد بگیرم. شاید با تقلید از باب راس میتوانستم او را بهتر درک کنم.
جان نه قوطی رنگ استفاده کرد که هر کدام رنگ متفاوتی بودند، در یک نیم دایره روی نوعی کاغذ کرافت کنار سه پایهی نقاشی من. قرار بود این پالت من باشد. من نام رنگها را از وقتی که باب راس آنها را در برنامهی خود به زبان میآورد، به خاطر داشتم. قرمز روناسی، قهوهای فن دایک، زرد اخرایی. جان توضیح میداد که چگونه رنگ را پخش کنید و به انتهای موی قلم بزنید.
بعد نوبت به اولین ضربات روی بوم نقاشی رسید. کمی نارنجی، کمرنگ و نشانههایی به شکل عدد هشت که نشان میدهد خورشید در افق به چه شکلی است. جان روی بوم خودش کمی آن طرفتر این را نشان داد و من داشتم تمام تلاش خود را میکردم تا به بهترین نحو از او تقلید کنم. دیدن رنگ که به آرامی روی بوم من پخش میشد، هم نشاطبخش و هم ترسناک بود. مال من البته در ابتدا کمی قلمبه بود. جان یقینا آن تردید را در چهرهی من دیده بود، چون وقتی به من نگاه کرد یکی از جملاتی را به زبان آورد که از عبارات محبوب نقاش فقید بود: «تو از پس آن بر میآیی».
درست یادم نمیآید کی برای اولین بار باب راس را در تلویزیون دیدم. اما خاطرات کاملا واضحی از روزهای بچگی خود را دارم که داشتم برنامهی او را تماشا میکردم. وقتی کانالها را عوض میکردم و ناگهان موهای فر خاص او را میدیدم، نمیتوانستم جلوی خودم را بگیرم و برنامهی او را تماشا نکنم. من مسحور شیوهی کار او میشدم که انگار قلم خود را مثل چوب دستی جادویی تکان میداد و درختان نازک کاج و کوههای باعظمت را میکشید. من با صدای نرم برخورد قلم که روی بوم کشیده میشد و صدای آرام او هیپنوتیزم میشدم. صدایی که تنها اندکی از نجوا کردن بلندتر بود و هر قدمی که بر میداشت روایت میکرد و تماشاگر را تشویق میکرد که از هر فرصتی که دارد استفاده کند.
در هر قسمت از برنامه راس هنر خود را شرح میداد نه صرفا به عنوان روشی که رنگ ها روی هم قرار میگیرند بلکه به عنوان روشی که زیبایی ابدی جهان و موجودات زنده با آن به تصویر کشیده میشد فارغ از چالشهایی که در زندگی وجود دارد. در حالی که او بوم خود را با نور و رنگ پر میکرد، چیزهایی شبیه به این عبارات به زبان میآورد: «قطعهای از این بوم متعلق به جهان شما است و شما اینجا میتوانید هر کاری را که قلبتان به آن ندا میدهد و طالب آن است انجام دهید». وقتی او یک ابر را میکشید، شاید میگفت: «ابر یکی از آزادترین چیزها در طبیعت است یا انگار ابرها در آسمان شناور هستند و اوقات خوشی دارند». وقتی او کاردک خود را برمیداشت تا با لبهی آن یک کوه برفی و باطراوت را نقاشی کند، گاها به یک نقطهی معین اشاره میکرد و میگفت: «اینجا همان جایی است که بزهای کوهی در آن زندگی میکنند. درست همین جا. او هم به جایی نیاز دارد که آن را خانه صدا کند، درست مثل همهی ما».
این برنامه که در اصل از سال ۱۹۸۳ تا ۱۹۸۴ پخش شد و بیش از ۴۰۰ قسمت داشت، درست به همان اندازه که آموزشی بود، متفکرانه نیز بود. راس نیروی نابی از مثبتاندیشی در خود داشت که کمتر کسی در دنیا شبیهش بود. بعدا در زندگی شخصی وقتی نوشتن مقالات و داستانهای کوتاه برای مجلات مختلف به شغل تمام وقت من تبدیل شد، شروع کردم به دیدن قسمتهای قدیمی برنامهی «لذت نقاشی»، آن هم وقتی نیاز به یک منبع الهام داشتم. نوشتن میتواند تلاشی انفرادی باشد و نویسندگان تمایل دارند که به خود شک کنند و اعتماد به نفس نداشته باشند. وقتی بعضا محتاج دلگرمی هستم، رویم را به سمت رفیق قدیمیام باب راس برمیگردانم. صدای آرامشبخش او به من کمک میکند از دست صداهای مزاحم زندگی خلاص شوم و روی خلق و نوشتن یک چیز جدید تمرکز کنم.
کاشف به عمل آمد که خیلیها چنین حسی دارند. او که مدت زیادی در تلویزیون حضور داشته است، طرفداران دو آتشهی فراوانی دارد. در انتهای سالهای دههی ۱۹۸۰ برنامهی «لذت نقاشی» ۸۰ میلیون تماشاگر در سرتاسر جهان داشت و هر روز ۲۰۰ نامه به این برنامه میرسید که این آمار بر اساس نوشتههای روزنامههای قدیمی است. کمی بعد از اینکه برنامه روی آنتن پخش زنده رفت، شرکتی که راس با آنها شراکتش را شروع کرده بود، شمارهی تلفن ۸۰۰ را برای طرفداران اختصاص داد تا آنها سوالاتی از این قبیل دربارهی تکنیکهای نقاشی بپرسند: «درختان من تار است یا رودخانهی من خندهدار است یا رنگهای من ترکیب شده است در حالی که نباید میشد». گاهی اوقات مردم فقط تماس میگرفتند تا دربارهی مسائل عادی زندگی صحبت کنند.
راس با اینکه طرفداران زیادی داشت، هیچ وقت توسط جامعهی هنر معاصر جدی گرفته نشد. شاید به این دلیل که در تلویزیون حضور داشت. شاید هم به این دلیل که از تکنیک خیس در خیس استفاده میکرد و رنگها را روی هم بر روی بوم ردیف میکرد قبل از آن که حتی یکی از آنها فرصت خشکشدن داشته باشد. شاید به این دلیل که منتقدان فکر میکردند کارهای او پوچ و بیمعنی است و یا شاید به دلیل همه چیزی که او بود و دیگران نبودند.
او به نظر با این موضوع مشکلی نداشت. در قسمتی از برنامهی فیل دوناهو در سال ۱۹۹۴ مجری جلوی همهی حضار قصد داشت او را تحریک کند. دوناهو با فریاد بلند گفت: «بلند بگو که کارهای تو هیچ وقت به موزه راه پیدا نخواهد کرد». راس با لبخندی جواب داد: «نه خب، شاید هم بشود اما نه در موزهی اسمیتسونین». دوناهو از او میپرسد: «چرا؟» راس هم در جواب میگوید: «این هنر برای هر کسی است که میخواهد رویایش را روی بوم بیاورد. این هنر سنتی نیست. این هنر زیبا نیست و من هم تلاش نمیکنم به کسی بگویم هست».
او برای اولین بار زمانی به جریان اصلی فرهنگ عامه راه پیدا کرد که در تبلیغات امیتیوی در اوایل دههی ۹۰ حضور پیدا کرد. در آن مقطع زمانی جذابیت او کمی طعنهآمیز بود. اما با گذشت زمان تحسین باب راس به چیزی تبدیل شد که از آن در جهان به شکلی صمیمانه یاد میشد. مستند سال ۲۰۱۱ پیبیاس به نام «باب راس: نقاش خوشحال» گفتوگو با سلبریتیها از رشتههای گوناگون را در خود دارد که طرفداران پر و پا قرص او هستند.
ستارهی موسیقی کانتری برد پریزلی میگوید: «من همیشه باب راس را نگاه میکردم. چیزی که از او به خاطر دارم، مثبتاندیشی او است». جین سیمور بازیگر هالیوودی میگوید: «او جوری نقاشی میکرد که خیلی آسان به نظر میرسید». فیل دوناهو دربارهی او میگوید: «او در حد خودش آدم سرگرمکنندهای بود، بدون اندکی خودنمایی».
حتی در نظرات زیر ویدیوهای یوتیوب که بیشتر اوقات یکی از سمیترین مکانهای تبادل نظر در اینترنت است، تقریبا از تمامی محتواهای او قدرشناسی شده است. زیر ویدیویی با نزدیک به ۳۰ میلیون بازدید بیشتر نظرات چیزهایی شبیه به این است: «اگر همهی معلمان هنر مثل باب راس بودند، هیچ کس در کارش شکست نمیخورد. هیچ کس از کاری که ارائه کرده است، خجالت نمیکشید. هیچ کس از آمدن به کلاس هنر وحشت نداشت. او خیلی الهامبخش است و او نقاشی نمیکشد تا نشان دهد یک نقاش تا چه اندازه میتواند خوب باشد. او نقاشی میکشد تا نشان دهد شما چه نقاش خوبی میتوانید باشید».
با بیش از 400 قسمت از برنامهی «لذت نقاشی»، راس بیشتر از ۲۰۰ ساعت در تلویزیون حضور داشت. با این حال در تمامی آن زمانها او خیلی کم دربارهی زندگی خصوصی خود حرف میزد. او میگفت که بهترین مادر دنیا را داشته است. او همچنین میگفت که پدرش به او نجاری یاد داده است (به این دلیل است که او بخشی از انگشت اشارهی خود در دست چپش را از دست داده بود که گاهی اوقات وقتی که او پالت رنگش را در دستش میگرفت، مشخص میشد). او تماشاگران را با تعدادی از جانوران کوچک آشنا کرد که بیشتر سنجابها و پرندگان زخمی بودند که او از آنها پرستاری میکرد تا سلامتیشان را مجددا به دست بیاورند. او بعضی وقتها پسرش استیو را دعوت میکرد تا نامهای از یک مخاطب را بخواند یا به جای او در یک قسمت تدریس کند. با این حال در حالت کلی او آدم خیلی توداری بود. بخشی از جذابیت او به نظر من از این حقیقت نشئت میگیرد که زندگی شخصی پیچیدهی او هیچ وقت با کارش درگیر نشد. او مثل یک موجود عجیب و مرموز و نفوذناپذیر بود.
بسیاری از چیزهایی که ما از باب راس میدانیم، میتوان از هنر او برداشت کرد. او همیشه تصاویر از طبیعت را با تمام شکوهش نقاشی میکرد. مناظری که او میکشید، پر از رنگ بود، پر از درخت و پر از کوه و ابر و جانوران هم در آن حوالی بودند. او تقریبا هیچ وقت آدمها را نقاشی نمیکرد.
یک بار او به این موضوع اشاره کرد که در فلوریدای مرکزی بزرگ شده است، جایی که او زمانی داشت تلاش میکرد از یک بچه تمساح زخمی در وان حمام مراقبت کند و اینکه ۲۰ سال در نیروی هوایی خدمت کرده است که ۱۲ سال آن در آلاسکا بوده است. او در آلاسکا عاشق کوههای برفی شده است که بعدا حضوری مشهود در آثار هنری او داشتند. آلاسکا همچنین جایی است که او نقاشی را یاد گرفته است و فهمیده است که نقاشی کردن را خیلی بیشتر از بودن در نیروی هوایی دوست دارد.
او در گفتوگویی با اورلاندو سنتینل دربارهی نیروی هوایی میگوید: «لازمهی این شغل این بود که آدم پست و سرسختی باشی. دیگر از آن خسته شده بودم. به خودم قول دادم اگر از آن خلاص شوم، ادامهی زندگیام دیگر مثل قبل نخواهد بود».
در سال ۱۹۷۵ او شغلی نیمهوقت به عنوان متصدی بار داشت. یک روز تلویزیون روی کانال دولتی بود و او برنامهی هنری با اجرای نقاش سرحال و شادی با لهجهی آلمانی به نام بیل الکساندر را میدید. در قالبی شبیه به چیزی که برنامهی «لذت نقاشی» قرار بود به آن تبدیل شود، الکساندر کل نقاشی را زیر ۳۰ دقیقه تمام میکرد و در کل زمان کارکردن مخاطبان را با جملات این چنینی تشویق میکرد: «با تمام قدرت خلاقانهای که ما داریم، چیزی بهتری را فردا خلق میکنیم».
وقتی راس نیروی هوایی را ترک کرد، صاحب شغلی شد که در سرتاسر کشور کلاسهایی را برای شرکت الکساندر برگزار میکرد و مدرس آن کلاسها بود. در سال ۱۹۸۲ او یک کارگاه آموزشی ۵ روزه در محل زندگی خود فلوریدا برگزار کرد که در آنجا با آنت و والت کوالسکی آشنا شد. وقتی فرزند بزرگ کوالسکیها فوت کرد، والت آنت را برای این کلاسهای ۵ روزهی نقاشی با السکاندر ثبت نام کرد. همسر او از این موضوع مایوس بود که نقاش آلمانی اخیرا بازنشست شده و قرار بود با کسی کار کند که تا به حال اسمش را نشنیده بود. با این حال وقتی او باب راس را روز اول دید، مبهوت شده بود. در پایان هفته، این زوج راس را برای شام دعوت کردند و از او خواستند که کارکردن برای استاد خود را ول کند و با آنها یک کسب و کار راه بیندازد. آنها میخواستند که او در ویرجینیا، جایی که آنها زندگی میکردند، تدریس کند و او قبول کرد.
آنها به روزنامه تبلیغات دادند و او در فضاهای عمومی و در فروشگاههای بزرگ نقاشی کرد. برای این که در هزینهها صرفهجویی کند، راس موی فر خود را نگه داشت. او بعدا پیش مردم گله و شکایت میکرد که چقدر از این چهرهی پوفی بدش میآید اما او میدانست که دیگر نمیتواند آن را تغییر دهد به این دلیل که موی او به امضایش تبدیل شده بود.
پخش برنامهی تلویزیونی او از سال ۱۹۸۳ شروع شد جایی که او و آنت سراغ یک ایستگاه پخش تلویزیونی در ویرجینیا رفتند تا تبلیغاتی را برای کلاسشان ضبط کنند و این ایستگاه از آنها دعوت کرد تا ۱۳ قسمت از برنامه را در آنجا ضبط کنند. پولی در این کار نبود اما آنها میدانستند که با این کار تقاضا برای حضور در کلاسها افزایش مییابد. با فصل دوم که در یک ایستگاه دولتی در شهر مانکی ایندیانا انجام شد آنها فرمول کار را دریافته بودند. زمینه با پردهی سیاه با راس و سه پایهی نقاشیاش که تا جای ممکن صمیمی به نظر بیاید. همهی این چیزها به نظر در لحظه اتفاق افتاد. او همیشه نسخهی نهایی از نقاشی هر قسمت را خارج از کادر دوربین نگه میداشت تا به عنوان راهنما استفاده شود. او به مردم میگفت که خودش انتخاب کرده است تا شلوار جین و پیراهن یقهدار ساده بپوشد تا این برنامه کیفیت همیشگی خودش را تا ابد حفظ کند.
طی سالهای بعد از آن ایستگاههای بیشتری شروع به پخش این برنامه کردند. مخاطبان بیشتر، کلاسهای بیشتر و مومنان بیشتر به او. با اتمام سال ۱۹۸۷ راس تمام نقاط کشور را داشت یکی پس از دیگری پوشش میداد و به مدت یک سال کلاس برگزار میکرد. او و آنت اولین گروه مدرسان تاییدشده را راه انداختند تا بتوانند پاسخگوی حجم بالای متقاضیان باشند. هر مدرس در هر دو بخش تکنیک و آرامش گفتار آموزش داده میشد. با گذشت تنها چند سال او از الکساندر بیشتر مشهور شده بود و ایستگاههای پخش بیشتری از او در اختیار داشت.
حالا وقتی به گذشته نگاه میکنی آسان است که چرایی این موضوع را بفهمی. مثبتاندیشی آن هم در سطح باب راس یک چیز مسری است. وقتی کسی آن حجم از شادی آرامشبخش و توام با صلح را به ارمغان میآورد، دیگران را وادار میکند که به او توجه کنند و در این سعادتمندی شریک شوند. هر قسمت به تنهایی خودش آن حس کامل بودن را میدهد، چیزی که با تنها چند حرکت روی بوم آغاز میشود، خیلی زود به یک تصویر اجمالی زیبا و استادانه از جهان هستی تبدیل میشود. پیام او دوراندیشانه نیز هست. بیش از یک دهه قبل از اینکه بسیاری از رواندرمانگرها به مراجعهکنندگان خود بگویند که باید متفکر و دارای اعتماد به نفس باشند، راس به مخاطبان خود میگفت گه باید قدردان هر نفسی باشند که میآید و میرود.
به آخرین برنامههای ضبطشدهی او نگاه کنید و میتوانید بگویید که او کلاهگیس بر سرش گذاشته و خستهتر از همیشه است اما روح بینظیر او همچنان در نقطهی اوج خود قرار دارد. عموم مردم از بیماری او اطلاع نداشتند تا اینکه در ۴ جولای سال ۱۹۹۵ بر اثر بیماری سرطان در گذشت.
قسمتهای مختلف این برنامه هنوز هم در برنامههای عمومی تلویزیون جایی در دنیا هر روز در حال پخششدن است. این برنامه محبوبترین شوی نقاشی تاریخ است. همان قدر که او رنگ روغن و بوم نقاشی را دوست داشت، به تلویزیون هم علاقهمند بود. تا به امروز میلیونها نفر به ویدیوهایی که او ساخته است، خیره شدهاند و ارتباط احساسی عمیقی با آن پیدا کردهاند. به همین دلیل است که محبوبیت او روز به روز در حال افزایش است.
و البته هنر دست او هم قرار است در موزهی اسمیتسونین به نمایش در بیاید. در جولای ۲۰۱۹ موزهی تاریخ آمریکای اسمیتسونین اعلام کرد که چهار نقاشی از باب راس، سه پایه و دو دفتر یادداشت از او و چند نامه از طرفداران به او را به مجموعهی دائمی خود اضافه میکند.
امروز بیش از ۳۰۰۰ مدرس مجاز و رسمی سبک باب راس در سرتاسر جهان حضور دارد. هر کسی دلیل خود را برای دنبالکردن راه باب راس دارد اما چندین زمینهی موضوعی به طور ثابت وجود دارد. مدرسانی که من با آنها صحبت کردم، دربارهی رضایت خاطری صحبت کردند که با سبک نقاشی او همراه است. بسیاری به این نکته اشاره کردند که لذت واقعی از پیامهای دلگرمکنندهای میآید که آنها با هنرآموزها به اشتراک میگذارند. برای طرفداران دوآتشهی او جای تعجب نیست که او هنوز هم این روزها مثل سابق محبوب است.
حالا بیش از هر زمان دیگری ما در زمانهای پر از تشویش و اضطراب و آیندهای نامعلوم زندگی میکنیم. جهان ما پر از درگیری و نزاع است. بسیاری از سرگرمیهای ما پر سر و صدا، پرتعلیق و پرتنش است. باب با تمام آن سادگی مهربانانهاش پادزهری برای همهی این دردها است. با خلق طبیعت رویایی که از بوم نقاشی فرار میکند، او فرصتی به ما برای گریز از امراض جامعهی مدرن میدهد.
حتی والت و آنت کوالسکی، کسانی که او را کشف کردند و با او شریک شدند، بعضا از این افسون پایدار با همه چیز مرتبط با باب راس مبهوت میشوند. گرچه آنها متقاعد شدهاند که اگر او چهرهی خودش را روی دستگاه وافلساز میدید، حسابی سر کیف میآمد.
والت در مصاحبهای با نیویورک تایمز میگوید: «ما دقیقا نمیتوانیم توضیح دهیم که این باب راس بودن چه چیزی است. من فقط میتوانم به اولین روزی که با او درکلاس بودم برگردم». آنت هم میگوید: «حالا حس میکنم که کل جهان میتواند چیزی را که من آن روز دیدم، ببیند».
دختر کوالسکیها، جوان، مدیر موسسهی باب راس است که هنوز هم ساخمان مرکزی آن در ویرجینیا قرار دارد. شمارهی 800 هنوز هم فعال است و هنوز هم آنها پیامهای محبتآمیزی از تماسگیرندگان به مانند دههی ۸۰ دریافت میکنند. بیشتر وقتها مخاطبان پیام صوتی دریافت میکنند که قول میدهد به هر سوالی که میپرسند، پاسخی فوری میدهد.
هر چه بیشتر به شیوهی باب راس نقاشی میکنم، بیشتر میبینم که او در طی آن سالها دربارهی چه چیزی صحبت میکرد. نقاشی به این شیوه یعنی خلقکردن چیزی از هیچ چیز، تجربهای ناب و خالص است. پس این خود شخص است که مثبتاندیشی را تا این اندازه تجسم میکند.
اولش فکر میکردم که بوتههای من زیادی شبیه گدازههای آتشفشانی رنگارنگ است. بعدش نگران شدم درختهایی که کشیدهام، شبیه این است که روی بوم خودکار جوهر پس داده است. در تمامی سالهایی که باب راس را تماشا میکردم، هیچ وقت نفهمیدم دقیقا چگونه او بوتهها را میکشد، چیزی که هیچ وقت آن را دوست نداشتم. اگر من مثل نقاشیکردنم مینوشتم، جملات من هم همهاش غلط از آب در میآمد. اما همزمان که تصویر با برف پر میشد و تالاب روی بوم آن را منعکس میکرد، چند قدم به عقب برمیگردم و میبینم چگونه قسمتهای منفرد نقاشی به یک نقاشی واحد بزرگ اضافه میشوند که پیش از آن اصلا واضح نبود.
من یقینا اشتباهات زیادی را مرتکب شدم یا شاید بهتر است بگویم تصادفات خوشحالکننده. اما چیزی نبود که جان نتواند به من کمک کند تا آن را ترکیب کنم یا بوته و درخت را با آن پوشش دهم یا برف انباشته را. میدانم که شاهکار نیست اما من از آن چیزی که تقریبا به آن تبدیل شد، راضی هستم. من به نوعی خودم را متعجب کردم. دلم میخواهد این کار را دوباره انجام دهم.
دیدن اینکه اجزای بوم روی نقاشی کنار هم جمع میشود، چیزی را به یاد من انداخت. حسی شبیه به نوشتن یک داستان یا نوشته. گاهی اوقات غیرممکن به نظر میرسد که یک صفحهی خالی را به چیزی تبدیل کنی که مردم شاید از آن خوششان بیاید. اما اولین قدم این است که باور داشته باشی میتوانی از پس کار بیایی. تنها راهی که میتوانی خودت را به آنجا برسانی، این است با مخلوطی از کلمات و علائم نقطهگذاری کار را شروع کنی و بنای ساختمان را آجر به آجر درست کنی و آن طور که باب راس میگوید شاید یک چیز خوب هم از آن دربیاوری.